تاثیر دوران کودکی در بزرگسالی نمود پیدا می کند. دوران کودکی، خود تصویری از معصومیت، شادی، خوش بینی و شگفتی را ترسیم می کند. دوران کودکی زمان امنیت، محافظت و دوست داشته شدن است. داشتن امنیت خاطر در دانستن اینکه توسط خانوادهتان محافظت میشوید، به شما این امکان را میدهد که در آینده روابط محکم و ایمن تری ایجاد کنید. این تعریف و تجربه ایده آل دوران کودکی است. با این حال، واقعیت تجربیات بسیاری از کودکان و تأثیر آن بر بقیه زندگی آنها کاملاً در تضاد با این انتظار ایده آل است.
ما، به عنوان بزرگسال، اغلب قادر به هضم این رویدادهای زندگی نیستیم. مقیاس و دامنه را از چشم یک کودک تصور کنید!! سعی کنید تفاوت های ظریف این تجربیات را تصور کنید. کودکان مانند ما اطلاعات را از منشور آموزش، اجتماعی شدن و تجربه زندگی فیلتر نمی کنند. اغلب اوقات، آنها خود را سرزنش می کنند زیرا هیچ نقطه مرجع دیگری در مورد علت وقوع این رویدادها ندارند.در این شرایط تاثیر دوران کودکی در بزرگسالی نمایان خواهد شد.
آسیب های دوران کودکی، ثبات و احساس کودک را از بین می برد.کودک ارزش خود را تضعیف می کند واین حس اغلب تا بزرگسالی با کودک می ماند. تروما میتواند روی فرد در بزرگسالی نیز تأثیر بگذارد زیرا احساس شرم و گناه، احساس عدم ارتباط و ناتوانی در برقراری ارتباط با دیگران، مشکل در کنترل احساسات، تشدید اضطراب و افسردگی، خشم را تجربه میکند.
بیایید ضربه های پیچیده ای را در نظر بگیریم که مستقیماً برای کودک اتفاق می افتد و احساس امنیت و ثبات او را مختل می کند. اگر کودک مورد آزار عاطفی، جسمی یا جنسی، توسط یکی از نزدیکان خود، که اغلب یک مراقب است، قرار گیرد، میتواند نحوه ایجاد دلبستگیهای کودک را در مراحل بعدی زندگی مختل کند. آنها ممکن است دیگر به آن افراد اعتماد نکنند. هنگامی که احساس اعتماد کودک شکسته می شود، سال ها طول می کشد تا آن قطعات شکسته را دوباره بسازید و اعتماد آنها را دوباره به دست آورد.
در مورد کودک آزاری سرپرست یا والدین، تعدادی از اختلالات دلبستگی بزرگسالان ممکن است رخ دهد. این موارد می تواند شامل موارد زیر باشد:
اثرات ضربه های روحی به کودک بسیار زیاد است و بسته به ضربه و خود کودک متفاوت است. اگر کودکی از خانهای میآید که احساس امنیت و محافظت را برای آن کودک فراهم نمیکند، ممکن است به شکلهای خاصی از مکانیزمهای مقابلهای متوسل شود. نتیجه این است که نسبت به هر تعامل و خلق و خوی دیگران حساسیت نشان می دهد.همواره بیم آن دارد که مبادا فرد دچار خشم شود. این کودکان با خودداری از احساسات خود و ایجاد امواج یاد می گیرند که خود را با شرایط تطبیق دهند. پنهان کردن ترس، خشم و غم آنها.
به گفته شبکه ملی استرس تروماتیک کودک، ارتباط قوی بین آسیب های دوران کودکی و رفتارهای پرخطر مانند سیگار کشیدن، داشتن رابطه جنسی محافظت نشده و تجربه بیماری های مزمن مانند بیماری قلبی و سرطان وجود دارد. افرادی که آزار و اذیت را تجربه کردهاند، احتمالاً بعداً در زندگی دچار استرس و اضطراب میشوند. این استرس و اضطراب طولانی مدت می تواند باعث علائم فیزیکی و همچنین مشکلات عاطفی در طول زندگی شود.
به طور خلاصه، ترومای دوران کودکی، پایه های شکسته ای را برای افراد تا آخر عمر ایجاد می کند. نحوه بزرگ شدن ما و احساس امنیت، همگی بر مسیر عاطفی و گاهی فیزیکی ما در بزرگسالی تأثیر می گذارد. بنابراین تاثیر دوران کودکی در بزرگسالی دارای اهمیت ویژه ای است.
همه ی ما به دیوانه یا آرام ، و به طرز شگفت انگیزی نامتعادل هستیم. دوران کودکی ما، حتی آنهایی که ظاهراً خوب هستند، چارهای جز این نمیگذارند که چیز دیگری باشیم.
ما بیش از حد ترسو، یا بیش از حد قاطع هستیم. خیلی سفت و سخت یا خیلی سازگار. بیش از حد بر موفقیت مادی متمرکز شده یا بیش از حد ضعیف. ما به شدت مشتاق رابطه جنسی هستیم یا در مواجهه با انگیزه های وابسته به عشق شهوانی خود به طرز دردناکی محتاط و عصبی هستیم. ما به طرزی رویایی ساده لوح یا ترش رو هستیم. ما از خطر عقب نشینی می کنیم یا بی پروا آن را در آغوش می گیریم. ما در زندگی بزرگسالی طوری رفتار می کنیم که گویی مصمم هستیم هرگز به کسی تکیه نکنیم. ما بیش از حد روشنفکر هستیم یا در برابر ایده ها مقاومت بی موردی داریم.
دایره المعارف عدم تعادل عاطفی یک جلد بدون پایان است. آنچه مسلم است این است که این عدم توازن هزینه هنگفتی را به همراه دارد و باعث می شود ما کمتر بتوانیم از استعدادها و فرصت های خود بهره برداری کنیم. زندگی رضایت بخشی داشته باشیم و به میزان زیادی لذت کمتری در اطراف خود داشته باشیم.
با این حال به راحتی فرض میکنیم که این عدم تعادلها چیزهایی هستند که هرگز نمی توانیم تغییر دهیم. آنها اساساً ذاتی هستند. ما به خودی خود افرادی هستیم که مدیریت خرد را بر عهده داریم یا نمی توانیم از رابطه جنسی لذت ببریم. وقتی کسی با ما مخالفت می کند زیاد فریاد می زنیم یا از دست معشوق هایی که بیش از حد با ما مهربان هستند فرار می کنیم.
عدم تعادل ما همواره پاسخ به اتفاقی است که در گذشته رخ داده است. سالها پیش توسط یک زخم اولیه شکست خوردیم. در مواجهه با پدر و مادری که به شدت رقابتی بودند، به کم کاری پناه بردیم. با زندگی در کنار والدینی که از بدن شان منزجر شده بودند، رابطه جنسی ترسناک را دنبال کردیم. در محاصره غیرقابل اعتماد بودن مادی، ما مجبور شدیم در مورد پول و اعتبار اجتماعی به برتری برسیم. ما که از والدین طردکننده آسیب دیدیم، در الگوهای اجتناب عاطفی قرار گرفتیم. پدر و مادری متزلزل ما را به سمت نرمی و ناتوانی در ایجاد هیاهو سوق داد. محافظت بیش از حد اولیه باعث ترس شد. و در نهایت میدانیم که ترس در هر موقعیت پیچیده، منجر به حملات پانیک می شود. والدینی که به طور مستمر مشغول و بی توجه بودند، کاتالیزور شخصیتی بود که با رفتار طاقت فرسا به دنبال جلب توجه بودند.
میتوانیم بگوییم که عدم تعادلهای ما به گذشته مربوط میشود، زیرا آنها طرز تفکر و غرایز کودکانی را که زمانی بودیم منعکس میکنند. بدون این که منظور توهین آمیزی داشته باشیم، شیوه نامتعادل بودن ما به سمت یک ناپختگی اساسی گرایش پیدا می کند، که نشانه هایی از تلاش یک جوان برای دست و پنجه نرم کردن با چیزی کاملاً فراتر از ظرفیت های خود را نشان می دهد.
برای مثال، وقتی کودکان از دست یک بزرگسال رنج میبرند، تقریباً همیشه آنچه را که برایشان اتفاق میافتد، بازتاب چیزی میدانند که باید برایشان بسیار اشتباه باشد. اگر کسی او را تحقیر، نادیده میگیرد یا به او صدمه میزند، کمان می کنند به این دلیل باشد که آنها به خودی خود، نادان و منفور هستند. ممکن است سالهای زیادی طول بکشد تا به نتیجهای برسیم: این که صدمه اساساً مستحق ما نبوده است و به ناچار چیزهای زیادی خارج از تصور ما در دنیای بزرگسالان در جریان است. زندگی ای که کودک برای آن کاملاً بی تقصیر بود.
به همین ترتیب، از آنجایی که کودکان نمی توانند به راحتی یک موقعیت توهین آمیز را ترک کنند، آنها طعمه اشتیاق های قدرتمند و بی حد و حصر برای اصلاح هستند. در تخیل کودکی، این وظیفه کودک است که تمام خشم، اعتیاد یا غم بزرگسالی را که دوستش دارد، ترمیم کند. ممکن است کار دههها باشد که یک قدرت بزرگسالی ایجاد کنیم تا نسبت به کسانی که نمیتوانیم تغییر دهیم، به جای مسئولیت ابدی، غمگین شویم.
الگوهای ارتباطی توسط میراث های دوران کودکی قابل مقایسه است. هنگامی که چیزی بسیار اشتباه است، کودکان توانایی ذاتی برای توضیح علت خود را ندارند. آنها فاقد اعتماد به نفس، متانت و مهارت کلامی هستند تا بتوانند با آرامش و اقتدار مورد نیاز، نکات خود را منتقل کنند. در عوض، آنها تمایل به واکنشهای افراطی دراماتیک دارند. اصرار میکنند، نق میزنند، منفجر میشوند، جیغ میزنند. ممکن است قبل از اینکه بتوانیم اولین انگیزههای خود را برای انفجار یا فرار از دست کسانی که نیازهای ما را درک نمیکنند و با دقت و آرامش بیشتری سعی در توضیح آنها داشته باشیم، به میانسالی رسیدهایم.
به طور مشابه، اشتیاق دوران کودکی برای آرام کردن و آزار ندادن هر یک از والدین ناراضی که در حال دعوا هستند، می تواند بسیار بیشتر از حضور واقعی ما در جر وبحث آنها باشد. ممکن است دههها بعد همچنان تمایلی قوی برای فرار از هر گونه تقابل در سر داشته باشیم. حتی اگر منبع اصلی تردید ما مدتهاست ناپدید شده است و چنین اجتنابی بهای سنگینی را متحمل میشود!
ما رنج میبریم زیرا با هزینههای گزاف، به سالهای سخت کودکی بیش از حد وفادار هستیم. ما باید تا جایی که می توانیم جرات کنیم کودکی را ترک کنیم.
آیا یک بزرگسال فقط به خاطر تجربیات دوران کودکی می تواند ویژگی شخصیتی خاصی پیدا کند؟
اولاً، توجه به این نکته ضروری است که اگر کودکی در خانواده ای بیش از حد محافظه کار بزرگ شود، ترس و ناامنی در او ایجاد می شود و یاد می گیرد که دنیا مکانی ناامن است. بنابراین به عنوان یک بزرگسال همچنان ترس ها و ناامنی هایی خواهند داشت که در آنها نشان داده می شود.
تجربیات دوران کودکی ما بر رفتار و شخصیت ما در بزرگسالی تأثیر می گذارد، حتی اگر از وجود این ارتباط آگاه نباشیم.در نتیجه تاثیر دوران کودکی در بزرگسالی بر کسی پوشیده نیست.
اجازه دهید به مثال کودک ناایمن با والدین بیش از حد محافظه کار نگاه کنیم: آنها ممکن است از غریبه ها ترس داشته باشند و بنابراین ترجیح می دهند به جای ملاقات با دوستان در خانه با والدین بمانند. وقتی این فرد بزرگ میشود، فرهنگ و محیطی که در آن قرار دارد، ممکن است او را مجبور کند که با غریبهها برخورد کند و از والدین دور بماند. بنابراین ترسها شکل دیگری به خود میگیرند.
در بزرگسالی ما همچنان به تلاش برای تحقق خواسته هایی که در کودکی ایجاد کرده ایم ادامه می دهیم. حتی تجربهی تنهایی دوران کودکی، مانند کوچکترین کودک خانواده بودن، میتواند بر زندگی کودک تا بزرگسالی تأثیر بگذارد
بزرگسالی را می توان به عنوان بسط تجربه کودکی شما در نظر گرفت. زمانی که فرد بالغ می شود سعی می کند خواسته های دوران کودکی خود را به گونه ای که مورد قبول جامعه و فرهنگ باشد برآورده کند.
همه در یک محیط مراقبت و حمایت رشد می کنند. تحقیقات نشان می دهد کودکانی که توسط والدین حمایت می شوند، از نظر تحصیلی پیشرفت بیشتری خواهند داشت. وقتی والدینی را که حمایت نمیکنند در نظر میگیریم، کودک احساس آزادی میکند، شاید قوانین را رعایت نمیکند و بنابراین وقتی بزرگسال میشود، پیروی از قوانین و دستور گرفتن ممکن است دشوار باشد.
مدیریت خرد کودکان و فعالیتهای آنها از ترس اینکه تصمیمهای اشتباه بگیرند باعث میشود بیش از حد به دیگران وابسته شوند یا در بزرگسالی انتظارات زیادی از نقشهای دیگران داشته باشند. ممکن است در بزرگسالی انتخاب کردن برای آنها دشوار باشد، بنابراین اعتماد به نفس پایینی پیدا می کنند یا اعتماد کمی به توانایی های خود دارند.
میزان دلبستگی کودکان به والدین خود تعیین می کند که آیا آنها به بزرگسالان سازگاری تبدیل می شوند یا خیر. دلبستگی های ایمن به رشد تحصیلی، اجتماعی و ذهنی کودک کمک می کند. کودکان دارای دلبستگی ایمن کمتر احتمال دارد مواد مخدر مصرف کنند. بنابراین می توان گفت نباید از تاثیر دوران کودکی در بزرگسالی غافل بود.
کودکان مبتلا به این نوع دلبستگی از نزدیکی ناراحت خواهند شد. در بزرگسالی ممکن است تشکیل و حفظ روابط برای آنها دشوار باشد.
کودکان ممکن است هوس صمیمیت داشته باشند و در مورد روابطشان احساس ناامنی داشته باشند. بنابراین، به عنوان یک بزرگسال ممکن است در روابط چسبیده تر و وابسته تر باشند.
این از ترس بدون راه حل ناشی می شود. این شکل از دلبستگی می تواند از سوء استفاده، غفلت یا آسیب یا از دست دادن ناشی شود. تأثیر این امر در بزرگسالی باعث می شود که افراد قادر به درک تجربیات خود نباشند. ممکن است در بیان خود دچار مشکل شوند و نتوانند خود را آرام کنند. آنها مشکلاتی با اعتماد و مبارزه در روابط خواهند داشت.
واضح است که تاثیر دوران کودکی در بزرگسالی ما به وضوج دیده می شود. تجربیات اولیه ما باور ما را در مورد خود، دیگران و جهان شکل می دهد. بنابراین، قوانینی را یاد می گیریم تا از خودباوری خود محافظت کنیم زیرا ممکن است ما را آسیب پذیر کند. با انجام این کار، ما رفتارهای ناکارآمدی را شکل میدهیم که میتواند منجر به مشکلات سلامت روان شود.